http://teletext.50webs.com/

Music
Music
 
 Search the web
Search
 
Download
Download
 
 Entertainment
Entertainment
 
Know About us
About us
 
Website's Help
Help
 
   
               
Home Page
Home


Archive

Links
 Links
Website's Gallery
Gallery
Website's News
News
Contact Me...
Contact

 

 
 
                                                                                          
 

Website's Archive
Archive

0-1

                                                                             Contract All | Expand All

!!!حیوانـــــات مسخ شـــــــــــده 

با سلام، چندی پیش مطلبی در مورد حیوانات مسخ شده در جایی پیدا کردم، باخودم گفتم که بد نیست آن را در اینجا بنویسم. پس همین کار را کردم و آن را نوشتم. و.... اّما بنده باید پیشا پیش این را هم متذکر گردم که در صحت این روایات نمی توان هیچ گونه حرفی زد و اعتماد کرد. امروزه به هیچی نمی شه اعتماد کرد حتی اگر خودت چیزی را با چشم سر ببینی، حتی به خودت!

از حضرت موسی کاظم (ع) منقولست که: حیواناتی که مسخ شدند ده صنف اند،

فیل آن پادشاهی بود که زنا و لواط میکرد و خرس اعرابی بادیه نشین بودند که دویتی مینمودند. و خرگوش زنی بود که به شوهر خود خیانت مینمود و غسل نمیکرد. و شب پره خرمای مردم را میدزدید و سهیل مردی بود که در یمن عشاری مرکرد و زهره زنی بود که هاروت و ماروت از او فریب خوردند. و میمون و خوک جماعتی بودند که در زمان حضرت عیسی (ع) چون مائده از آسمان نازل شد، ایمان نیاوردند و مسخ شدند، پس یک گروه از ایشان به دریا رفتند و دیگری به صحرا، و امّا عقرب، مرد سخن چین بود. و امّا زنبور قصابی بود که در ترازو دزدی میکرد و در روایت دیگر منقولست خرس مردی بود که مردم با او عمل قبیح انجام میدادند و سوسمار اعرابی بود که مال حاجیان میدزدید. و عنکبوت زنی بود که از برای شوهر خود سحر میکرد. و مار ماهی دویت میکرد. و از حضرت رضا(ع) منقولست که: موش ها جماعتی از یهود بودند، که خدا برایشان غضب کرد. پشه!! شخصی بود که استهزاء پیغمبران مینمود. و شپش از حسد مسخ شد. روزی پیغمبری از پیغمبر بنی اسراییل نمار میگذارد، یکی از بی خردان بنی اسراییل در برابر او آمد و استهزاء نمود پس به صورت پشه مسخ شد. و چلپاسه جماعتی از بنی اسراییل بودند که پیغمبران را دشنام میدادند و با ایشان دشمنی می نمودند. و در حدیث دیگر منقولست که: خارپشت مرد کج خلقی بود. و در بعضی روایات نقل شده است که زهره و سهیل که مسخ شده اند این دو سیاره نیستند، بلکه دو جانورند در دریای محیط. و در روایات معتبره وارد شده است که هر یک از بنی امیه که میمیردند به صورت چلپاسه مسخ میشوند. و آمده است که هرگاه چلپاسه را میکشید غسل کنید. همچنین بنده در جایی دیگر خواندم که یک از خلفای بنی امیه - که نمیدونم درست کدوم یکیشون بود - به صورت چلپاسه مسخ شد، پس وقتی اهل خانواده آن خلیفه متوجه وی گردیدند، با خود گفتند: چه کنیم که از شر حرف های مردم در امان باشیم؟ پس تنه درختی را در کفنی گذاشتند و آن را به خاک سپردند.

و در روایات معتبر منقولست که: آنهاییکه مسخ شدند، بیشتر از سه روز باقی نماندند و مردند. و حق تعالی به صورت ایشان حیوانی چند خلق فرمود و گوشت آنها را حرام کرده تا دیگران عبرت بگیرند از دیدن ایشان و مثل اعمال آنها نکنند. و از حضرت رسول ( علیه السلام) منقولست که: حق تعالی هفتصد امت مسخ کرد، برای آنکه بعد از پیغمبران اطاعت اوصیای ایشان نکردند.

پایان

نظرات

هــــــــــــــــــاروت و مـــــــــــــــــــاروت 

با سلام خدمت دوستان و بازدیدکنندگان عزیز

امروز حالم یک خورده بد جوره!!! دلیلش هم به خاطر این است که داشتم کتابی را مطالعه میکردم که در مورد  مرگ و عظمت روز قیامت مطالب هولناکی را نوشته بود. به همین دلیل خیلی ترسیدم .... اگه پروردگار عالمین بخواهد روزی این مطالب را خواهم نوشت.

امروز میخواهم در مورد هاروت و ماروت مطلب بنویسم.

شهادت امام محمد باقر (علیه السلام) را نیز تسلیت میگوییم.

علی ابن ابراهیم در تفسیر خود از امام محمد باقر( علیه السلام) روایت کرده اند که ملائکه روز و شب پایین می آمدند تا اعمال اهل زمین را بنویسند تا زمانی که از اعمال و گناهان اهل زمین به تنگ آمده و به درگاه الهی نالیده و عرض کردند: پروردگارا از کردار زشت این مردم به غضب نمی آیی؟

خطاب شد: دو ملک را اختیار کنید تا ایشان را به شکل و هیئت انسان به زمین بفرستم تا آنها را به عبادت و اطاعت خویش امتحان کنم.

ملائکه هاروت و ماروت را برگزیدند، دو ملکی که بیش از سایر فرشته گان عیب طغیان و سرکشی بر بشر میگرفتند و برای معصیت کاران تقاضای عذاب مینمودند.

 

آنگاه خطاب شد: ای فرشته گان منتخب در شما قوه شهوت و جذب و دفع غذا و نیروی توالد و تناسل و تمایل جنسی و حرص قرار دادم، مانند بنی آدم. اما چیزی در پرستیدن شریک من قرار ندهید و قتل و گناه و شرب خمر و قمار مرتکب نشوید.

این دو به زمین بابل فرود آمدند و قصری به نظرشان رسید به طرف آن کاخ رفتند زنی را جمیل و زیبا در آن قصر دیدند که دارای بوی خوش و روی خوش و لباس زیبا و زیور بسیار و آراسته به همه چیز بود. چون به او نزدیک شدند به او نگریسته و به چشم عشق و شهوت به او توجه کردند و فریفته او شدند.

درباره عشق خود به آن زن دو تایی با هم مشورت کردند که با حکم خدا چه کنیم؟ از او گذشتند ولی اندکی نرفته بودند که شهوت و تمایل جنسی بر آنها غالب شد برگشتند و مفتون او شده و به مباشرت دعوت کردند. آنزن گفت: مرا دینی که در مذهب خود با کسیکه در دین من نیست تمکین نمی کنم. گفتند: دین تو چیست؟

گفت: خدایی دارم که هر که به او سجده کند و او را بپرستد من اجابت خواهش او را مینمایم!!

گفتند: خدای تو کیست؟ گفت: این بت!!! آن دو ملک به هم نگریسته و از فرط شهوت و عشق، قبول کردند.

آن زن گفت: شرط دیگری هست که تا حاصل نشود بت قربانی شما را قبول نمی کند. گفتند چیست؟

گفت: شراب بخورید و سجده کنید. آن دو ملک به این سه گناه بزرگ تن در دادند، شراب خوردند و بت را سجده کردند. چون مهیای مقاربت شدند، مردی بر در سرای آمد و گفت: وضع شما آدمی را به ترس می اندازید که چنین خائف و ترسان زن جمیله ای را به چنین جای خلوتی آورده اید. بد مردمی هستید.

این به گفت و رفت. آن زن گفت: به خدای خود سوگند که تمکین نمیکنم تا او را نکشید که ما را رسوا میکند و خبر را به دیگران میرساند. آن دو ملک در پی آن مرد روان شده او را کشتند و به جای خویش بازگشتند چون بدان محل رسیدند زن را ندیدند و جامه از بدنشان فرو ریخت و عریان شدند و انگشت حسرت به دندان تأسف گزیدند.

پس از این واقعه خطاب شد: ای ملائکه شما را یکساعت به زمین فرستادم که با خلق من باشید و در این مدت کوتاه جهار معصیت کردید که شما را از آن نهی می کردم. در حالیکه بنی آدم دارای این قوای شهوت و حرص و امل و جذب و دفع هستند و کمتر معصیت مرا می کنند و شما با اندکی معاصی آنان تقاضای عذاب کردید اینک شما برای کیفر اعمال خود مخیر هستید بین عذاب دنیا و یا عذاب آخرت؟

یکی از آن دو گفت: از تمتع دنیا بهره مند میشویم تا به عذاب آخرت برسیم. دیگری گفت: عذاب دنیا مدتی دارد و عذاب آخرت دائمی است و ما عذاب دنیا که موقتی است اختیار میکنیم. نه عذاب آخرت را در نتیجه عذاب دنیا را اختیار کردند و تعلیم سحر میکردند تا مدتی مردم را به سحر آموختند و عذاب آنها این شد که خداوند آنها را بالا برد و در میان هوا سرنگون کرده معذبند تا روز قیامت.

«عیاشی» در تفسیر خود مینویسد: «ابن کوا» از امیرالمؤمنین(علیه السلام) از ستاره ی زهره سئوال کرد امام (علیه اسلام) شرح هاروت و ماروت را تقریبآ به همین مفهوم برای او بیان فرمود و آن ستاره زهره همان زن است که آن ها را فریفت.

این حقیر شنیده است که هاروت و ماروت  در چاهی در هندوستان میباشند که خدای انسان آن دو را به پلک ایشان آویزان نموده و تا روز قیامت همانطور خواهند بود و همچنین شنیده ام که مردمی که آن چاه را پیدا میکنند سعی میکنند که از آنان علم سحر بیاموزند.

پایان

منابع و مئواخذ:

بحار مجلسی- حیوة القلوب 506

!!!حیوانات هم ذکر میگوینــــــــــــــــــــد 

: «تسبح له السموات السبع و الارض و من فیهن، و إن من شئٍ إلاّ یسبح بحمده، و لکن لا تفقهون تسبیحهم»

در هفت آسمان و زمین و آنچه ما بین آنهاست چیزی نیست مگر آنکه تسبیح خدا را گوید، و لیکن شما تسبیح ایشان را نمی فهمید. سورۀ اسراء (17) آیۀ 44.

با سلام... میخواستم در مورد مطلب قبل یعنی ذوالقرنین کیست؟ مطلبی را عرض کنم و همچنین دوست عزیز ما حسین آقا سئوال کردند که اگر ذوالقرنین کوروش نیست پس چه کسی است؟ می خواستم عرض کنم که چرا حتماً ما باید ذوالقرنین را به کسی نسبت دهیم-مثل کوروش- شاید هم واقعاً در گذشته کسی به نام ذوالقرنین وجود داشته-و کم کم از تاریخ محو شده و قرآن دوباه آن را بازگو کرده-و حتماً ما نباید این شخص را به کسی دیگر نسبت دهیم. البته این نظر من هست چون این طور که معلومه ما در تاریخ کسی را به نام ذوالقرنین نداریم به همین دلیل آن را به کسی دیگر نسبت میدهند امّا چیزی که معلوم است این است که ذوالقرنین نه کوروش است(چون فاصله زمانی زیادی با ذوالقرنین دارد) و نه اسکندر. درست است که آیت الله مکارم شیرازی و علّامه طباطبائی آن را محتمل الصدق دانتستند اما آنان این نظریه را به عنوان صد در صد قبول نداشته اند. خلاصه بی خیال این قضیه.....امّا مطلب امروز.

امروز میخواهم در مورد مسئلۀ مهم و جالبی که فکر میکنم شاید شما هم آن را شنیده باشید صحبت کنم.

بله...امروز میخواهم در مورد تسبیح تمام موجودات جهان از جمله انسان( البته همه انسانها هم نه) مطلب بنویسم و این را عرض کنم که تنها انسان ها نیستند که ذکر خدا را به جا می آورند و برای او تسبیح میگویند.

 در احادیث معتبر از امام صادق منقول است که: هیچ پرنده ای و حیوانی در دریا و صحرا شکار نمی شود مگر آنکه آن تسبیحی که دارد فراموش کند. و در حدیث دیگر میفرمایند: جمیع وحشیان و مرغان و درّندگان با یکدیگر مخلوط بودند، تا آنکه فرزند آدم برادرش را کشت، پس از یکدیگر نفرت پیدا کردند و گریحتند و در حدیث دیگر منقولست که: چون (کرکس) فریاد میکشد میگوید: ای فرزند آدم! هر قدریکه زندگی میکنی آخرش مرگ است. (باز) میگوید: ای دانای پنهانیها و ای دفع کنندۀ بلاها و (طاووس) میگوید که: بر خود ظلم کردم و مغرور به زینت خود شدم پس مرا بیامرز. (خروس) میگوید: هر که خدا را شناخته یاد او را فراموش نمی کند و (مرغ خانگی) میگوید: ای خداوند! حق توئی و گفتۀ تو حق است و (قرقی) میگوید: ایمان آوردم به خدا و روز قیامت و (عقاب) میگوید: هر که اطاعت خدا کند بدبخت نمیشود و (شاهین) میگوید: سبحان الله حقاً حقا و (جغد) میگوید: در دوری از مردم انس، بیشتر است. و(کلاغ) میگوید: خداوندا نگاه دار مرا از شرّ دشمن. (لک لک) میگوید: هر که از مردم تنها شد نجات یافت. و (اردک) میگوید: آمرزش تو را میخواهم ای خداوند. (هدهد) میگوید: بسیار شقّی است کسی که معصیت خدا کند. و (قمری) میگوید: ای دانای پنهان و اسرار و رموز، ای خدا. (گنجشک) میگوید: طلب آمرزش میکنم از خدا. و (بلبل) میگوید: لا اله الا الله حقاً حقا و کبک میگوید: حق نزدیک است. و (فاخته) میگوید: یا واحد یا احد یا صمد. و (سبز قبا) میگوید: مولای من آزاد کن مرا از آتش جهنّم. (کبوتر) میگوید: اگر گناه مرا نبخشی، شقّی و بدبخت خواهم بود. و (شترمرغ) میگوید: معبودی غیر از خدا نیست و (پرستو) سورۀ حمد میخواند و میگوید: ای قبول کنندۀ توبۀ توبه کاران. و (برّه) میگوید: مرگ بس است برای پند گرفتن. و (بزغاله) میگوید: که در امر بندگی اهتمام بسیار میباید کرد. و (گاو) میگوید: دست از گناه بردار که خداوندی هست که تو را میبیند و تو او را نمی بینی و او خداوند عالمیان است. و (فیل) میگوید: برای دفع مرگ قوّت و چاره سودی ندارد و (یوز پلنگ) میگوید: یا عزیز یا جبّار یا متکبر یا الله. و (شتر) میگوید: منزّه است پروردگاریکه ذلیل کنندۀ جبّاران است تنزیه میکنم او را و (اسب) میگوید: منزّه است پروردگار ما و (گرگ) میگوید: که عذاب و ویل رای گناه کارانی که برگناه خود مصّر باشند و (سگ) میگوید: بس است معصیتهای خدا برای خواری و (خرگوش) می گوید: هلاک مکن مرا ای خدا! تو سزاوار حمدی. و (روباه) میگوید: دنیا خانۀ فریب است و (آهو) میگوید: نجات ده مرا از آزار و (گورخر) میگوید: به فریادم برس اگر نه هلاک میشوم. (پلنگ) میگوید: منزّه است پروردگاریکه بسیار عزیز است به محض قدرت خود تنزیه میکنم او را و (عقرب) میگوید: که بدی چیز موحشی است پس حضرت فرمود هیچ چیز نیست مگر آنکه تسبیحی است آن را، و همچنین بنده در جایی شنیده ام که زمین روزی سه مرتبه بر انسان ندا میکند که: ای انسان دست گناه بردار. و باز هم این آیۀ مبارکه...

 حق تعالی فرموده است:

  «تسبح له السموات السبع و الارض و من فیهن، و إن من شئٍ إلاّ یسبح بحمده، و لکن لا تفقهون تسبیحهم»

در هفت آسمان و زمین و آنچه ما بین آنهاست چیزی نیست مگر آنکه تسبیح خدا را گوید، و لیکن شما تسبیح ایشان را نمی فهمید.

 سورۀ اسراء (17) آیۀ 44.

برای دیدن عکس های مربوط به این پست اینجا کلیک کنید.

 (ذوالقرنیــــن چه کسی بود؟ (قسمت 3  

                                                                        سال3460 هبوط

: همانطور که میدانید در آیات 83 تا 98 سوره ی کهف به نام بعضی از اعمال ذوالقرنین و ویژگی های شخصیتی وی اشاره شده است. این آیات سوره ی کهف درباره ی ذوالقرنین، به نوشته ی اغلب مفسران دارای شأن نزول بوده است. از خود قرآن حکیم هم برمی آید که این آیه منطبق با طرح پرسشی از جانب معاصران حضرت رسول (ع) است زیرا میفرماید:« و ازتو درباره ی ذوالقرنین میپرسند. بگو هم اکنون یادی از او بر شما میخوانم.» اما در باره ی اینکه ذوالقرنین کیست مفسران و مورخان قدیم وجوه بسیاری را یاد کرده اند:

1: مراد از ذوالقرنین اسکندر است(تفسیر طبری، تفسیر سور آبادی)

2: ابوریحان مصادیق دیگری را برای ذوالقرنین یاد میکند از جمله: اطوکس نامی، منذر بن ماءالسماء و....

3:صعب بن جبل(غرالی در سیرالعالمین) و ....

اما در عصر جدید مولانا ابوالکلام محیی الدین احمد آزاد(1958-1888م) وزیر فرهنگ سابق کشور هند در تفسیرش به اردو به نام «ترجمان القرآن» با ادله بسیار بر آن است که مراد از ذوالقرنین، کوروش کبیر پادشاه هخامنشی است. باری نظریه ی مولانا ابوالکلام آزاد در ایران و جهان انعکاس وسیعی یافت و یکی از مورخان معاصر دکتر محمد رحیم باستانی رساله ی او را با شرح و بسط لازم به فارسی ترجمه کرد و مفسّران بزرگی چون علامه طباطبائی صاحب المیزان و آیت الله مکارم شیرازی صاحب تفسیر نمونه و ترجمۀ قرآن کریم هم آن را محتمل الصدق یافتند و بعضی از قرآن پژوهان از جمله شادروان خزائمی صاحب «اعلام قرآن» نیز آن را معقول شمرد و از آن دفاع کرد.

اما هنوز محققان دیگری هم در ایران و جهان اسلام و اسلام شناسی هستند که مراد از ذوالقرنین را اسکندر رومی میدانند از جمله دکتر حسن صفوی از محققان معاصر ایرانی که کتابی به نام «ذوالقرنین کیست؟» را نوشته است. ایشان نظریۀ افرادی را که عقیده دارند ذوالقرنین همان کوروش میباشد را رد کرده و مراد از ذوالقرنین را اسکندر مقدونی میداند.

اما در این بین رقابت بین دو نظریه که 1: ذوالقرنین راکوروش میدانند و2: نظریه ای که ذوالقرنین را اسکندر  میدانند بیشتر است.

دلایلی که ثابت میکند ذوالقرنین کوروش کبیر نیست...

چیزی که ابوالکلام آزاد را به نوشتن این کتاب(ترجمان القرآن) واداشته منطبق ساختن افکار و روحیه و نشانه حکومت و مسافرتهای ذوالقرنین به کوروش کبیر است در حالیکه آنچه مسلم است این است که ذوالقرنین در 3457 سال پس از هیوط ظاهر شده و کوروش در 559 سال قبل از میلاد یعنی حدود 5013 سال پس از هبوط و به فاصله 2115 سال بعد؛ در حالی که بسیاری از سلاطین و حتی پیغمبران با هم تشابه کامل در فضیلت و اخلاق و روش و تربیّت داشته اند که نمیتوان آن ها را به هم مشتبه ساخت و صرف تشابه دلیل یکی بودن نیست.آنچه مسلم است سلسلۀ هخامنشی شش قرن قبل از میلاد بوده است و آنچه ثابت است ذوالقرنین مورد بحث ما در زمان حضرت خضر (ع) بود و خضر(ع) خاله زاده ی او بود یعنی در عصر لوط و نزدیک زمان حضرت ابراهیم؛ و زمان بعیدی فاصله ی این دو شخصیت است.

دلایلی که ثابت میکند ذوالقرنین اسکندر مقدونی نیست...

1: یادی از اسکندر در عهد عتیق نیست. حال آنکه از کوروش هست.

2: اسکندر موحد و خداپرست نبوده، حال آنکه ذوالقرنین به توصیف قرآن خداشناس و مؤمن بوده است.

3: دیگر اینکه سدی با مشخصات قرآنی که دارای مس و آهن باشد به اسکندر منسوب نیست.

اما قرینه های مؤید نظر مولانا ابوالکلام آزاد ازاین قرار است:

A: کوروش شخصیتی است که در کتاب مقدس یعنی عهد عتیق از او یاد شده است.

B: ذوالقرنین قرآن شخصیتی است که خداوند به او تمکن در روی زمین و قدرت و اختیار داده است، و این با شخصیت کوروش که بر بخش عظیمی از آسیا و اروپا دست یافته و نخستین امپراطوری بزرگ تاریخ را تأسیس کرده است، توافق دارد.

C: ذوالقرنین قرآن موحد و خداشناس میباشد، و کوروش هم خداشناس و یکتا پرست بوده است.

D: ذوالقرنین اولین بار سفر یا لشکر کشی به سمت مغرب یا غرب داشته است و این با لشکر کشی کوروش به غرب ایران و شکست کروزس پادشاه لیدیا و تسلّط بر آن سرزمین انطباق دارد.

E: ذوالقرنین فرآن با قومی وحشی مواجه شده است و این با رفتن کوروش به سمت شمال و کوههای قفقاز و نبرد با اقوام وحشی «سکا» که به یک تعبیر همان یاجوج و ماجوج میباشند انطباق دارد. مولانا ابوالکلام آزاد این اقوام وحشی تجاوزگر را اقوامی دانسته اند که در هر منطقه به نامی خوانده شده اند؛ از جمله در نزد یونانیان (لیت) و در نزد اروپاییان (میگر) یا (مجار) و در آسیا تاتار نامیده اند. همچنین به «گومر و ماگوگ» «گاگ و ماگاگ»، «بادی و یادان» و «منغولی و یواشی» نیز یاد شده اند.

چرا ذوالقرنین را به این نام میخوانند؟

در اینکه چرا ذوالقرنین را به این نام میخوانند وجوهی نوشته اند:

1: دو قرن زندگی کرد و مردم دو قرن و دونسل منقرض شدند و او باقی ماند.

2: یک بار ضربتی به طرف راست سر او خورد در گذشت و باز زنده شد. این است که در سرش دو شاخ و یا دو طرف سر مانند شاخ بلندی، بود که از این جهت وی را ذوالقرنین گفته اند. همچنین از حضرت صادق (علیه السلام) روایت است که«....او هم قوم خود را به راه راست هدایت و به یگانگی دعوت میکرد و آنقوم او را دو مرتبه ضربت زدند که بدین جهت او را ذوالقرنین گفته اند....»

3: وجه تسمیه دیگر این است که در تاج سلطنتش دو شاخ بود.

4: آنکه دو قرن یعنی دو طرف، شرق و غرب دنیا را گرفت و سلطنت کرد و سیر و تماشا کرد.

5: آنکه دو گیسو در جانب سرش بود.

6: آنکه خداوند نور و ظلمت را مسخر او کرد.

پایان

منابع و مؤاخذ:

تاریخ انبیاء و قصص قرآن از آدم تا خاتم

حدیقه الاحباب = تألیف آیت الله العظمی حاج شیخ حسین نجفی اهری (قدس سره)

و همچنین با تشکر از دوستان خوب وبلاگ مخصوصآ مهدی آقا که وبلاگ راه راه را اداره میکنند (http://rahrah.mihanblog.com/)

برای دیدن عکس مربوط به این پست اینجا کلیک کنید.

(یأجــــــــــوج و ماجـــــــــوج (قسمت 2  

: امروز با یاری خداوند مطالب قسمت دوم یاجوج و ماجوج را توانستم کامل کنم.

یاجوج و ماجوج چه کسانی بودند؟

آمده است که یاجوج و ماجوج از نسل یافث بن نوح میباشند اما بعضی گویند: آدم محتلم گردید نطفه ی او با خاک ممزوج گشته یاجوج و ماجوج از آن خاک به هم رسید و در آخر سرزمین شمال در زمینی که به بحر ظلمات وصل است مسکن ایشان است وآن طور که گفته میشود طول عمارت آن زمین هشتاد سال راه هست. که ذوالقرنین سدی از آهن و مس را بر ایشان بسته است.

تاریخ تاریک است اما آنطور که از آن معلوم میشود این است که ایشان (یاجوج و ماجوج) بیست و دو قبیله بودند.آن زمان که ذوالقرنین سد را بر ایشان میبندد یک قبیله از این بیست و دو تا برای انجام کاری از دیگران جدا میشوند و و ذوالقرنین سد را بر بیست و یک قبیله از ایشان میبندد و آن قبیله ترک بود که از دیگران جدا شده بود. همچنین آمده است که هر یک از یاجوج و ماجوج چهار صد طایفه اند و مجموع این هشتصد طایفه در عمر به گونه ای باشند که هیچ یک از آنان نمیرد تا هزار پسر از صلب خود نبینند که همگی صاحب اسلحه ی جنگ شوند و مروی است که: بشر به ده دسته تقسیم میشوند نه جزء آن را یاجوج و ماجوج تشکیل میدهند و یک جزء دیگر را سایر مردمان. و ایشان بر سه گونه اند: صنفی به بلندی درخت صنوبر صنفی چهار ذرع در چهار ذرع و صنفی در میانه ی سه شبرو و یک شبرند که گوش آنان به قدری بزرگ است که یکی را تشک و یا فراش میسازند و دیگری را به عنوان پتو و یا لحاف از آن استفاده میکنند که از هیچ کوهی و آهنی نمی گریزند و فیل و شتر و وحشیان و خوکها وگوشت مردمان و مرده های خود را میخورند. به گونه اول ایشان تاویل به دوم تاویس و صنف  سوم ایشان را منک میگویند. آنها پیوسته در حال کندن سد میباشند و چون وقت شام میرسد میگویند: میرویم و فردا سد را می شکنیم و خروج مینماییم پس چون فردا آیند به قدرت خدا باز سد را سالم و محکم یابند و باز مشغول کندن میشوند تا وقت شام و مروی است حضرت خضر و الیسع(علیه السلام) هر شب بر آن سد می آیند و یاجوج و ماجوج را از خروج منع مینمایند پس چون وعده ی قیامت نزدیک شود یکی از ایشان برای فردا انشا الله گوید پس چون روز دیگر فرا رسد سد را به شکل دیروز میبینند پس آن را می شکافند و به بیرون خروج میکنند با جمعیتی که اول آن در شام و دنباله ی ایشان در خراسان باشد و در هنگام خروج دریای مازندران را طوری خشک میگردانند که وقتی نسل بعدی پا به دوران گذارند میگویند که: گویا یک زمانی در اینجا آب بوده است. هرگونه گیاه سبزی که در عالم بینند تناول نمایند و هرخشکی که جویند همراه بردارند و تمام آبها را بیاشامند و مردمان در حصارها متحصن گردند و قحط و خشکسالی و غلا به جایی رسد که سر الاغی را بهتر از صد اشرفی میدانند و آن را هم نمیتوانند یافت کنند و کله گاوی را به یک وقیه(برابر دوازده درهم) طلا خریداری نمایند و بر تمام زمین تسلط پیدا میکنند به جز بیت المقدس مکه و مدینه.

پس مردمان به تضرع و زاری میپردازند و هلاکت این قوم را از خداوند منان درخواست میکنند و بنابر روایت عامه به حضرت عیسی(علیه السلام) شکایت ورزند آن جناب بر یاجوج و ماجوج نفرین می فرماید و هر حال طغیان ایشان به جایی میرسد که گویند اهل زمین را کشتیم الحال باید که اهل آسمان را به قتل آوریم و تیرهای خود را به سمت آسمان رها سازند و چون به زمین آید خون آلوده بینند. در این هنگام حق تعالی کرمی را بر ایشان مسلط گرداند که در بینی آنان نفوذ کرده و همه را در یکشب به هلاکت رساند و تا صبح احدی از ایشان باقی نماند. پس چون مسلمانان در وقت صبح اثری از اذیت ایشان نبینند, متحیر گردند و شخصی را به جاسوسی فرستند و او فریاد برکشد که: یا معشر المسلیمن! ای گروه مسلمانان بشارت باد شما را به هلاکت ظالمان و کفایت شر دشمنان پس مسلمانان از شهرها و حصارها بیرون آیند و مواشی و مراعی خود را روانه ی صحرا گردانند و چون دیگر گیاهی برزمین نمانده است حیوانات از گوشت یاجوج و ماجوج تناول نمایند و فربه شوند و چون در زمین به اندازه ی سر سوزنی از گوشت و بوی زخم ایشان خالی نیست مردمان از شدت عفونت متأذی(اذیت) گردند و به خداوند منان برای دفع این مشکل و اذیت متوسل شوند و به روایت عامه حضرت عیسی(علیه السلام) را در درگاه خدا شفیع خود سازند، به هر حال اثر اجابت ایشان بادی است که غباری با آن باشد و از جانب یمن خیزد و تمام روی زمین را غم و اندوه و دود فراگیرد که جمیع خلق زکام شوند و بعد از سه روز منکشف گردد در حالی که همه ی مردارها به محلی ریخته شده باشند و به روایت بعضی دیگر از عامه به دعای عیسی(علیه السلام) و اصحاب آن جناب حق تعالی مرغی فرستد به بزرگی شتر که جنازه ها را از زمین بردارد و هرکجا که خدای تعالی بخواهد اندازد. پس خدای تعالی باران رحمتی فرستد که زمین را از چرک و ریم ایشان مانند انبۀ صافی پاک گرداند و برکت زمین را بسیار گرداند و میوه و گیاه را رویاند حتی آنکه دانۀ اناری به این اندازه بزرگ شود که جمعی از آن سیر شوند و در سایۀ کاسۀ پوست آن بنشینند و شیر شتری قبیله ای را کفایت نماید و شیر گاوی از برای قومی و شیر گوسفندی از برای جمعی کافی باشد و تا مدت هفت سال خلق روی زمین از تیر و کمان و سپر ایشان بسوزانند و محتاج به هیزم نگردند.

تا اینجا در مورد یاجوج و ماجوج صحبت کردیم اما اگر خدا بخواهد دفعۀ بعد در مورد خود ذوالقرنین صحبت خواهیم کرد.

ادامه دارد....

برای دیدن عکس مربوط به این پست اینجا کلیک کنید.

 

(ذوالقرنین و یاجـوج و ماجـوج(قسمت 1 

: امروز میخواهم داستان یاجوج و ماجوج را که توسط ذوالقرنین به حبس ابد محکوم شده اند را برایتان در چند قسمت به صورت کامل بازگو کنم.

                                                    ان یاجوج و ماجوج مفسدون فی الارض فهل

                                                 نجعل لک خرجا علی ان تجعل بیننا و بینهم سدا

ذوالقرنین با سعی و تلاش و جهاد فتوحات خود را گسترش داد تا به سرزمینی بین دوکوه سر به فلک کشیده رسید.در این سرزمین مردمی در آسایش زندگی میکردندکه زبان تکلم آنها مفهوم نبود.در جوار آنان قومی وحشی و ستمگر میزیستند.این قوم وحشی و متجاوز و در عین حال گمراه کننده کسی نبودند جز قوم یاجوج و ماجوج.

مردم چون دریافتند که ذوالقرنین پادشاهی نیرومند و مقتدر است و حدود سلطنت او گسترده و سپاهیانش فراوانند به او پناه بردند و از وی خواستند تا بین آنها و یاجوج و ماجوج سدی بنا کند و سرزمین ایشان را از یکدیگر جدا سازد و از تجاوز و تعدی ایشان جلوگیری نمایدزیرا یاجوج و ماجوج اقوامی بودند که ظلم و ستم با طینت و سرشت آنان آمیخته شده و شمشیر و نصیحت قادر به تسلیم کردن آنان نبود.سپس آن قوم در ادامه ی خواهش خود گفتند: حاضریم برای بنای سد تو را یاری دهیم و هزینه آن را در اختیار تو بگذاریم.

ذوالقرنین که خدا ذات او را با نیکی سرشته و خلقت وی را با خیر آمیخته بود و گنجهای زمین و منافع آن را در اختیار وی قرار داده بود خواهش آنان را پذیرفت و اموال آنان را نیز بازگرداند و گفت:((آنچه خدا به من عطا فرموده بهتر است)). سپس از آنان خواست تا به وی کمک کنند و در عمل سد سازی کمک نمایند تا کا را شروع نماید.

مردم برای ذوالقرنین مقدار زیادی آهن و مس و چوب و ذغال آماده ساختند ذوالقرنین قطعه های آهن را در بین دو کو میگذاشت و اطراف آن را ذغال و چوب می نهاد آنگاه آتش را روشن میکرد و مس ذوب شده را در مفاصل و منافذ آن جاری میساخت و بدین طریق سد بزرگ و محکمی بین دو کوه بوجود آوردند تا یاجوج و ماجوج نتوانند از آن بالا روند و یا از آن عبور کنند و بدین طریق خداوند قومی را که گرفتار ظلم و ستم بودند را آسایش و راحتی بخشید و از شر یاجوج و ماجوج رهانید. ذوالقرنین چون دید سد محکم و بزرگی ساخته از صمیم قلب گفت:

((این از لطف و رحمت خدای من است و هرگاه و عده ی پروردگار من فرا رسد این سد را با زمین یکسان خواهد ساخت و البته وعده ی پروردگار من حق است)) سوره ی کهف آیه ی 98

اما اینکه یاجوج و ماجوج چه کسانی بودند نیاز به بحثی بسیار طولانی دارد.

یاجوج و ماجوج از نسل چه کسی بودند؟

در روایات آمده است که بعد از حادثه ی طوفان نوح علیه السلام بر وی سه فرزند باقی ماند: سام حام و یافث

از سام اعراب و عجم ها متولد گشت که اکثر پیغمبران از آن دسته بودند. همه سفید روی و نیکخوی عالم و دانشمند و با فضیلت بودند. وسط زمین از آن او بود که عبارت است از بیت المقدس-نیل-فرات-دجله و سیحون و جیحون.

از حام همه سیاه پوست بیرون آمدند.گبشیان-زنگیان و هندیان که اکثرآ کافر و ظالم شدند. علت آن را گفته اند که نوح به پیروانش فرمود که در کشتی با همسران خود جماع نکنند حام نافرمانی کرد نطفه اش را گردانید و سیاه شد و قسمت غربی نیل و ماورای سیحون از آن او بود.

از یافث ترک و سقلابی و یاجوج و ماجوج به عمل آمدند که بیشتر اهل چین و ژاپن و ترک میباشند. ماورای تیسفون تا مجرای صیام از آن او بود.

گویند که آنان(یاجوج و ماجوج) همه روزه در حال کندن دیوار و سدی که توسط ذوالقرنین ساخته شد میباشند و چون کمی از آن میماند تا به اتمام برسد خسته میشوند و میگویند:بیایید شب را استراحت کنیم و بعد فردا کار را ازپیش گیریم. چون صبح میشود میبینند که آن سد به قدرت خداوند دوباره سالم شده,پس آنان دوباره آغاز به کار میکنند و این به همین منوال پیش میرود تا در آخرالزمان فرزندی از آنان متولد میشود که چون شروع به کندن منیماید و شب فرا میرسد میگوید:برای امروز کافی است باشد فردا انشا الله دوباره شروع به کار میکنیم.

چون روز بعد فرا رسد میبینند که سد به همان وضع دیروز باقی مانده و آنگاه به بیرون خروج میکنند و خرابی زیادی را به بار میاورند.....و این یکی از نشانه های نزدیک شدن قیامت است.

به ترجمه ی آیات 83 تا 98 سوره کهف که توسط دوست عزیزمان مهدی آقا-که وبلاگ راه راه را اداره میکنند-تهیه شده توجه فرمایید:

و (محمد) تو را از ذوالقرنین می پرسند، بگو: اینک از وی خبری و سخنی بر شما می خوانم. ما او را در زمین قدرت و حکومت دادیم و اسباب (رسیدن به) هر چیزی را در اختیارش نهادیم. او نیز از این اسباب بهره برد. تا به غروبگاه آفتاب رسید. در آنجا احساس کرد که خورشید در چشمه تیره و گل آلودی فرو می رود و در آنجا قومی را یافت. گفتیم ای ذوالقرنین آنها را مجازات می کنی و یا روش نیکی در مورد آنها اتخاد می کنی؟ گفت: آنکس را که ستم کرده است، مجازات خواهیم کرد، سپس به سوی پروردگارش باز می گردد و خدا او را مجازاتی شدیدتر خواهد کرد. و کسی که ایمان آورد و عمل صالح انجام داد، پاداشی نیکوتر خواهد داشت و ما نیز بر او آسان می گیریم. سپس بار دیگر از اسبابی که در اختیارش گذاشتیم بهره گرفت تا به خاستگاه خورشید رسید. در آنجا دید که خورشید بر مردمی طلوع می کند که در برابر تابش آفتاب پوششی برای آنها قرار نداده بودیم. آری اینچنین بود و ما از امکاناتی که نزد ذوالقرنین بود آگاهی داشتیم. باز اسبایی که در اختیار داشت را استفاده کرد و همچنان به راه خود ادامه داد تا به میان دو کوه رسید و در کنار آن دو کوه مردمی را یافت که هیچ سخنی را نمی فهمیدند. او را گفتند: ای ذوالقرنین! یاجوج و ماجوج در این سرزمین فساد می کنند، آیا ممکن است ما پاداشی برای تو قرار دهیم و تو میان ما و آنها سدی ایجاد کنی؟ ذوالقرنین گفت: آنچه که پروردگارم در اختیار من گذارده از پیشنهاد شما بهتر است. مرا با نیرو بدنی خود یاری دهید تا میان شما و آنها سد محکمی بسازم. قطعات بزرگ آهن برایم بیاورید و آنها را روی هم بچینید تا زمانی که میان دو کوه پوشانده شود. آتش ییافروزید و در آن بدمید. آنها دمیدند تا قطعات آهن سرخ و گداخته شد، سپس گفت: اکنون مس مذاب بیاورید تا به روی آن بریزیم. سرانجام سد قدرتمندی ساخت که قوم یاجوج و ماجوج قادر نبودند از آن بالا روند یا در آن رخنه کنند.

ادامه دارد....

(آب حیــــــــــــــــــــــــــــات (قسمت 4 

: امروز میخوام با یاری خداوند مطلب آب حیات رو به اتمام برسونم.

چندی قبل در رسانه اعلام شد که محققان هورمون طول عمر انسان را کشف کردند. این هورمون طول عمر سلولهای بدن انسان را مشخص میکند.محققان امیدوارند که بتوانند با انجام تحقیقات و آزمایشات گوناگون طول عمر انسان را بیشتر کنند. آنها حدس میزنند که بتوانند عمر انسان را در حدود بیست سال بیشتر و بالاتر ببرند.شاید در آینده ای نزدیک بتوان طول عمر انسان را به حدی زیاد کرد که بتواند نوه و نواده و....اش را ببیند.

همانطور که یکی از چهارده معصوم درست نمی دونم امام صادق(علیه السلام) بودند و یا حضرت محمد صل الله علیه و آله فرموده اند:

در آخرالزمان,طول عمر شیعیان(توجه داشته باشید شیعیان) به حدی طولانی خواهد بود که تا آنها هزار نفر از نسل خودشان را نبینند از دنیا نخواهند رفت. شاید به دلیل پیشرفت همین علومی که من در بالا به آن اشاره کردم باشد.

مطمئنآ آب حیات با استفاده از ترکیبات پیچیده ی خود,باعث طول عمر سلولهای داخلی انسان میشود شاید روزی بشر توانست آب حیات را خود کشف و ترکیبات داخل آن را بدون وجود مقداری از آب حیات که آن را زیر میکروسکوپ قرار دهد و آزمایش کند به دست آورد و تکنیک ساخت آن را خود به کف گیرد.

راستی باید یک چیزی را بگویم که فراموش کرده بودم:

از حضرت محمد(صل الله علیه و اله) روایت شده است که: هرگاه نام خضر را میبری و منظور تو از خضر همان خضر نبی است هر آینه باید بر او سلام کنی چرا که او در کنارتوست می بیند و میشنود امام دیده نمیشود(یعنی هر گاه نام حضرت خضر را میبری او کنار تو خواهد آمد)

به نظر خودم آب حیات باید در کشور افغانستان باشد.چرا؟

چون همانطور که گفته بودم آب حیات در مشرق زمین میباشد و کشورهای مشرق زمین عبارتند از کشورهای افغانستان ایران چین ژاپن و بسیار کشورهای دیگر. اگر ما این طور در نظر بگیریم که آب حیات در یک غار قرار گرفته شده باشد اکثر غارهای کشورهای شرق کشف و پیدا گردیده اند به جز یک کشور آن هم افغانستان. در این کشور غارهای بسیاری وجود دارد که به دلیل وجود شایعه و خرافه های بسیار  و همچنین کمبود وسایل و ابزار آلات مناسب اکثر آنها کشف نشده اند و هیچ کس جرات نمیکند که داخل غارهای این مملکت شود و این غارها را کشف نمایند. برای مثال به یکی از این خرافه ها توجه کنید:میگویند که روزی گربه سیاهی را درون غاری که سالها بود مردم از آن دوری میجستند وارد کردند تا ببینند چه میشود. چنین کردند و وقتی گربه از آن طرف دیگر غار سر در آورد(شاید از همین طرفی که رفته بوده برگشته به هرحال) رنگش کاملآ تغییر کرده و از سیاه به سفید تبدیل گشته است.(کی میدونه شاید هم واقعی باشه!!!!)

حالا بد نیست این رو هم بگم که در داخل (توجه کنید در داخل)  یکی از کوههای این کشور شهری باستانی قرار دارد و این طور که شنیده ام کسی تا به حال داخل آن را ندیده است و مردم هم یکدیگر را از رفتن به آنجا نهی میکنند. خلاصه عجایب زیادی در افغانستان وجود داره اما به دلایلی که بالا عرض شد و شاید دلایل دیگری که من هم نمیدونم اکثر آنها دست نخورده باقی مانده. برای مثال به یکی دیگر از این عجایب دقت کنید: همانطور که شما هم قضیه ی مثلث برمودا را شنیدید برای دوستانی که نمی دانند میگویم که این مثلث که تقریبآ در آمریکای مرکزی و در آب قرار دارد هر چیزی که از روی آن گذر کند را به سمت خود میکشاند و آن را غرق مینماید نمونه دیگری هم از این جور قضایا در جاهای دیگر دنیا نیز به چشم میخورد مثل دریای شیطان اما از همه عجیب تر و جالب تر همین مثلث برموداست که ترسناک جلوه میکند. بعضی ها میگویند که این مثلث دست پرورده ی خبرنگاران میباشد که آن را بزرگ جلوه داده اند به هر حال بحث ما که سر مثلث برمودا نیست , در افغانستان خشکی وجود دارد که کاری درست شبیه به کار این مثلث را انجام میدهد اما با یک تفاوت آن هم اینکه این تنها خشکی در زمین هست که کار مثلث برمودا را انجام میدهد.

عکس اول

عکس دوم

منابع و مئواخذ:

قصه های قرآن یا تاریخ انبیاء = اثر مشهور  دانشمند معاصر مصری استاد محمد احمد جاد المولی.

تاریخ انبیاء و قصص قرآن از آدم تا خاتم = مرحوم حسین عماد زاده

تلویزیون و رادیو و سایر رسانه ها

دوستان اقوام آشنایان

تجربیات و خاطرات بنده ی حقیر

(آب حیــــــــــــــــــــــــــــات (قسمت 3 

 : از دوستانی که مطالب پایین یعنی ذوالقرنین و آب حیات 1 و 2 را نخوانده اند خواهش میکنیم که این مطالب را هر چه زودتر مطالعه کنند تا با هم بتوانیم به نتیجه ای در این مورد برسیم.

امروز میخوام مبحث آب حیات رو ادامه بدم یا به عنوانی شروع کنم.

در حدیثی از علامه مجلسی نقل شده:

ذوالقرنین به طلب آب حیات حرکت کرد تا به محلی رسید که سیصد و شصت(360) چشمه در آن وجود داشت حضرت خضر(ع)-سرکرده و رییس چرخ و ارابه های خود-را احضار کرد و 360 نفر را انتخاب نمود و به هر یک ماهی نمک آلودی داد و گفت: به ترتیب بروید و این ماهی ها را در چشمه ها بیاندازید و بشویید ولی هیچکس ماهی خود را درون چشمه ای که دیگری ماهی خود را در آن انداخته نیاندازد.

همه رفتند هر یک ماهی خود را درون چشمه ای انداخت خضر هم ماهی خود را درون چشمه ای انداخت ماهی فورآ زنده شد.خضر مقداری از آن آب خورد و لباس خود را بیرون آورد و در آن غسل نمود و خواست که آن ماهی را بگیرد اما آن را نیافت.همه برگشتند ذوالقرنین فرمان داد ماهی ها را بگیرند چون شمردند دیدند که یک ماهی کم است.خضر گفت که آن ماهی دست من بود در آب انداختم زنده شد و چون از آب خواستم بخورم ماهی از دستم رفت و دیگر او را ندیدم(معلوم نیست اون ماهی الان کجا هست ولی هر جا که هست خوش به حالش که از آن آب خورده و تا آخر هم زنده هست به هر حال) ذوالقرنین گفت آن چشمه ی حیات نصیب تو بوده است. وی هر چند در جستجوی آن چشمه برآمد اما آن را نیافت.

همانطور که شما هم متوجه شدید اکثر حکایاتی که در مورد آب حیات گفته میشود اغلبآ با یکدیگر متفاوت میباشند ولی در کل همه ی این داستان ها به یک امر مشترک میرسند و به یک نقطه ی مشترک اشاره میکنند و آن هم اینکه تنها کسی که توانست از این آب بیاشامد حضرت خضر(ع) بوده است.. و آن حضرت هم اکنون زنده صحیح و سالم و قبراق میباشند ولی از نظرها غایبند و تا هنگامی که نفخه صور دمیده میشود آن جناب زنده خواهد بود.

در احادیث معتبر آمده است که حضرت خضر(ع) به استقبال جنازه ی حضرت امیرالمئومنین علی بن ابی طالب (علیه اسلام) آمده است و حسنین (علیه السلام) را تسلیت و تعزیت گفت و آن ها را به قبری که حضرت نوح (ع) سالها پیش برای آن جناب تهیه کرده بود راهنمایی کرد.همچنین آمده است که پیامبر عظیم الشان اسلام حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و صلم صدای حضرت خضر(ع) را میشنیده اما نمی توانسته است ایشان را ببینند.سید بن طاوس روایت کرده که حضرت خضر و الیاس (ع) همه ساله در موسم حج شرکت میکنند. و همچنین گقته میشود که این دو پیامبر{حضرت خضر و الیاس (ع)}همه روزه به هنگام غروب آفتاب نزد یاجوج و ماجوج(بعدآ اگر خدا بخواهد در این مورد مطالبی رو خواهم نوشت) میروند و آن ها را از آمدن به این طرف سد و کندن لایه های آهنی آن باز میدارند.

اما اگر اکنون کمی تامل کنیم و به عمق این موضوعات نگاه و آن ها را سر هم کنیم شاید بتوان آدرسی و یا نشانه ای از این چشمه ی خدادادی و با ارزش پیدا کنیم.

چشمه آب حیات در کجا قرار دارد؟

همانطور که گفته شد چشمه ی آب حیات در ظلمات قرار دارد. باید دید که منظور از ظلمات چه بوده است. و یا اینکه آیا ما در کره ی زمین سر زمینی به نام سرزمین ظلمات یا تاریکی ها داریم یا خیر.

برخی از عالمان مسلمان بر این عقیده هستند که(همانطور که گفتم) ظلمات در این جا به تاریکی شب و یا روز اشاره نمی کند بلکه این تاریکی اشاره به جهل و نادانی و نا آگاهی انسان از علم میکند.منظور از ظلمات جهل میباشد و منظور از آب حیات علم است که حضرت خضر(ع) دارا بود.

عده ای دیگر هم بر این عقیده هستند که آب حیات در کوهی به نام کوه قاف (ق) و یا اطراف آن قرار دارد به اطلاعاتی ویکی پدیا دایره المعارف آزاد در مورد این کوه به ما میدهد تو جه فرمایید:

قاف نام کوهی است افسانه‌ای و بلند که گویند گرداگرد زمین را پوشانده و خورشید از پشت آن طلوع می‌کند. در افسانه‌ها آمده است که خورشید شب‌ها را در چاهی پشت کوه قاف می گذراند. کوه قاف مکان چشمه آب حیات نیز ذکر شده و در ادبیات کنایه از دورترین نقطه جهان است. پیشینیان کوه قاف را میخ زمین می‌دانستند. جنس آن را از زمرد سبز نوشته‌اند و به باور آن‌ها کبودی آسمان همان روشنایی زمردین است که از این کوه بازمی‌تابد وگرنه آسمان در اصل از عاج سپیدتر است. در کوه قاف هیچ آدمی زندگی نمیکند. در کوهپایه آن دو شهر قرار دارد، یکی در شرق آن به نام جابلقا و دیگری در غرب آن به نام جابلسا. فاصله کوه قاف تا آسمان به اندازه قد انسان است. پژوهشگران نام و جایگاه کوه‌های قفقاز را الهام‌بخش پدید آمدن این افسانه دانسته اند. برخی نام پنجاهمین سوره قرآن «ق» را مربوط به این کوه می‌دانند.

(ذوالقرنین و آب حیـــــــــــات(قسمت 2 

این هم ادامه ی مطالب پست قبلی...

: آن جوان گفت:من درصحیفه ی آدم که از آسمان بر او نازل شد مطالبی خوانده ام که منظور تو در آنست. روزی که اسماء همه چیز به آدم تعلیم و نام و نشانی تمام چشمه ها و درختان مانند سایر چیزها در صحیفه آدم نوشته شد به او دادند و من در آن صحیفه خوانده ام که چشمه ای خداوند در زمین خلق فرمود که آن را آب زندگی ((عین الحیوه)) گویند و اراده حق بدان چنین تعلق گرفته است که هر کس توانست از آن چشمه بیاشامد همیشه زنده و جاودان خواهد بود و آن چشمه در تاریکی ظلمات است که انس و جن در آن جا راه نیافته است. ذوالقرنین گفت: ای جوان آیا تو میدانی آن ظلمات و آن چشمه کجاست؟ جوان گفت:آری در کتاب حضرت آدم (ع) خواندم که در سمت مشرق زمین است.ذوالقرنین شاد شد و دستور داد در اطراف کشور تمام حکما و اشراف و علماء و فقهاء را جمع کنند تا تعداد آنها به هزار حکیم و دانشمند رسید و دستور داد مهیای سفر شوند و تمام وسایل سفر را فراهم کرده و به طرف طلوع خورشید حرکت کردند.

شاید آن زمان در مورد کرویت زمین چیزی نمی دانستند و اگر هم میدانستند مورد توجه و دقت قرار نمی دادند که هر چه بروند در سطح کروی زمین قدم میگذارند.به هر حال آنها این راه نا محدود را در مدت دوازده سال طی کردند تا به اول ظلمات رسیدند.دوستان عزیز شاید شما هم مثل من دچار شک و تردید در مورد این قضیه شوید که این داستان شبیه به افسانه ها و یا رمان های نویسندگان می باشد ولی وقتی من فهمیدم که نام ذوالقرنین در تورات و قرآن به مراتب برده شده و همچنین با توجه به احادیث و روایات حکایت شده از پیامبر اسلام  و اوصیای ایشان این شک و تردید بیخود در من ازبین رفت و تبدیل به یقین شد به زودی زود اگر خدا بخواهد تفسیر کاملی رو به همکاری شما دوستان در مورد این قضیه خواهم نوشت و از شما دوستان عزیز هم درخواست دارم که اگر شما هم اطلاعاتی راجع به ذوالقرنین و چشمه ی حیات با ذکر منابع و مئواخذ دارید در قسمت نظرات و یا از طریق ایمیل به ما ارسال کنید تا دوستان دیگر هم از این مطالب سودمند استفاده داشته باشند.

چنانچه از مفهوم اخبار و احادیث مربوطه و آنچه در مطالب تاریخی به دست می آید معلوم میشود تاریکی ظلمات محل چشمه ی حیات از نوع تاریکی شب و روز و تاریکی در افق نبوده است.

در کنار ظلمات مسکن گرفتند لشکر خود را در آنجا مستقر نمود حکماء و دانشمندان را پیش خود فراخواند و گفت:ای خردمندان و عقلای قوم من قصد بر آن دارم که این ظلمات را طی کنم تا به آب حیات برسم.همه تعظیم کرده و گفتند:تو کاری میخواهی بکنی که هیچکس قبل از تو نکرده و هیچکس پس از تو معلوم نیست چنین تصمیمی بگیرد راهی که تو در پیش گرفته ای پیغمبران و رسولان نرفته اند و پادشاهان و پیشوایان نیز به فکر آن نبوده اند. ذوالقرنین گفت:من ناگزیرم که این راه را بپیمایم.گفتند ما میدانیم که اگر تو ظلمت را طی کنی به حاجت و مقصود خود میرسی بدون اینکه هیچ گونه مشقتی بر تو وارد آید اما از این میترسیم در ظلمات به تو آسیبی رسد که سبب هلاکت تو و یارانت گردد.

در موقع رفتن رو به به دانشمندان کرد و گفت:ای خردمندان بگویید بدانم از حیوانات کدام یک نور دیده اش قوی تر و بیناییش بیشتر است. گفتند مادیان باکره از سایر حیوانات دوربین تر است. دستور داد شش هزار مادیان باکره انتخاب کردند و از اهل علم شش هزار نفر را انتخاب کرد به هر کدام یک مادیان سپرد و حضرت خضر(ع) را سر کرده ی دو هزار سوار لشکر نمود و مقدمه ی لشکر خود قرار داد.

در این موقع به آنها دستور داد که وارد ظلمات شوند و خود با چهار هزار نفر پشت سر آنها حرکت کرد و قبلآ به آنها وصیت کرد که اگر من در این ظلمات گم شدم یا یکدیگر را ندیدیم تا دوازده سال در انتظار من باشید اگر بیش از آن طول کشید برگردید و متفرق شوید و به شهرهای خود مراجعت کنید.

خضر که خاله زاده ی او بود گفت:ای پادشاه....ما در ظلمت میرویم و یکدیگر را نمیبینیم اگر یکدیگر گم کردیم چگونه بیابیم.ذوالقرنین دانه ی سرخی به او داد که روشنی آن مانند شمع فروزان بود. گفت:هرگاه یکدیگر را گم کردید این دانه را بر زمین انداز و چون برزمین افتد صدایی مهیب از آن بلند خواهد شد و به سوی آن صدا همه جمع شوید. خضر دانه سرخ را گرفت و به درون ظلمات داخل شدند.

روزی در آن ظلمات خضر(ع) صدای رودخانه ای را شنید رو به اصحاب خود کرد و گفت:در اینجا بایستید و از اینجا حرکت مکنید.وی از اسب پیاده شد و به طرف آن رودخانه به راه افتاد آن دانه را در جایی انداخت تا صدا کنید و نور از آن ساتع شود. دانه به رودخانه افتاد و صدا نکرد.خضر بیمناک شد که مبادا صدا نکند و آنها نفهمند و آن دانه ی قیمتی هم از دست رفته باشد. چون دانه ی سرخ به ته آب رسید صدایی از آن بلند شد و روشنایی پدید آمد خضر از پی روشنایی رفت تا که چشمه ای دید که آبش از شیر سفیدتر از یاقوت صافتر و از عسل شیرین تر بود.مقداری از آن آب خورد و جامه های خود را بیرون آورد و در آن آب غسل کرد و لباس پوشید و آن دانه را برداشت و با استفاده از آن راه بازگشت را پیدا کرد و به طرف اصحابش رهسپار گردید. ذوالقرنین پس از خضر بدان مکان رسید اما اثری از آن چشمه نیافت.....

موضوع آب حیات در این جا به پایان رسید اما مبحث آن همچنان

ادامه دارد...

(ذوالقرنین و آب حیــــــــــات (قسمت 1 

: با سلام خدمت دوستان عزیز امروز میخواهم با شما درمورد مساله ای مهم صحبت کنم.

شاید شما هم تا به حال در فیلم ها رمان ها داستان ها کارتون ها  و… چیزی در مورد اکسیر جوانی و یا آب حیات شنیده باشید نمی دونم این طور هست یا نه؟

ولی به هر حال موضوع امروز در مورد چشمه ای به نام چشمه ی آب حیات یا (عین الحیاه) می باشد.

قبل از آنکه وارد بحث در این مورد شویم شما ابتدا باید با شخصی به نام ((ذوالقرنین)) آشنا شوید.

ذوالقرنین کیست؟

در حوادیث و تفاسیر کتب تاریخ از جمله محمد بن جریر طبری و همچنین در کتب آسمانی از جمله تورات و قرآن نام ذوالقرنین برده شده اما این که این ذوالقرنین که و چه کاره بوده مورد بحث دانشمندان و محققان اسلامی و همچنین روحانیون میباشد.

دسته ای او را از اولاد فرشته گان میدانند بعضی او را حکیم میشناسند برخی وی را  پادشاه روی تمام زمین دانسته اند گروهی او را پیغمبر مرسل و گروهی دیگر وی را پیغمبری که وی را سلطنت بخشیده اند میشناسند مانند سلیمان پیغمبر.

این طور که از این گونه تفاسیر میشود فهمید آنست که وی شخصی بسیار قدرتمند بوده و خداوند زمین را تحت اختیار او قرار داد. وی با جنگ و جهاد به کشور گشایی می پرداخت کوهها و دشتها را زیر پا میگذاشت از گرما و سرما نمی هراسید و هموار و ناهموار برای او تفاوتی نداشت چرا که خداوند متعال وی را بر زمین مسلط و ابرها دشتها و کوهها و همچنین اطاعت سربازان را نصیب او کرده بود و مشیت خدا بر این قرار گرفته بود که او را به پیروزیهای با ارزش و فتوحات بی نظیری برساند.

اما باید دید که نظر پیشوایان اسلام در این مورد چه گونه بوده است؟ از امام جعفر صادق پرسیدند که:

آیا ذوالقرنین پیغمبر بود یا پادشاه؟ ایشان فرمودند:او نه پیغمبر بوده است و نه پادشاه بلکه بنده ای از بنده گان خدا بود که برای خدا کار میکرد خداوند هم تمام وسایل را در اختیار او گذاشته تا بر زمین حکم رانی و بندگان را به راه راست هدایت کند.

ماجرای چشمه ی آب حیات

در روایات آمده است که او را از حال فرشته خبر دادند که زندگی جاودان دارد.ذوالقرنین از فرشته ای پرسید:شرایط زندگی ابدی چیست؟گفت:خداوند آب حیاتی آفریده که هر کس از آن بیاشامد زندگی ابدی خواهد داشت و تا روزی که نفخه صور دمیده شود زنده خواهد بود.پرسید:آن چشمه ی حیات کجاست؟گفت در ظلمات پرسید ظلمات کجاست؟ جواب داد:که در مشرف و در روی زمین است وهیچ کس جز خدای تبارک و تعالی و هر آن که او بخواهد از مکان دقیق آن چشمه با خبر نیست و  حتی من که از نزدیکان و مقربان درگاه الهی هستم از مکان اصلی آن بی خبر هستم این بگفت و از دیده ی او غایب گردید.

 (دوستان عزیز دقت داشته باشید که گفته شد چشمه ی آب حیات فقط در زمین موجود است اگر خوب دقت کنید متوجه چیز عجیبی میشوید و آن اینکه این جمله نشان دهنده آنست که در کهکشانها و کرات دیگر آسمانی نیز حیات وجود دارد ولی خداوند تبارک و تعالی آن را در کره ی زمین و در اختیار برترین موجودش یعنی انسان قرار داده است این حرف را میتوان از تاکید آن فرشته بر زمین فهمید و این که وقتی ذوالقرنین فهمید که چشمه ی آب حیات در زمین قرار دارد بسیار خوشحال گردید)

ذوالقرنین با شنیدن این جمله بسیار خوشحال گردید و در صدد پیدا کردن آن بر آمد.وی تمام علماء و فقهای آن زمان را جمع کرد تا از آب حیات سراغ گیرد چون آن مجلس تشکیل گردید گفت:ای مردم خردمند و آگاه آیا شما از کتابهای پیغمبران و اخبار کهنه و دانشمندان خبری دارید که چشمه ی حیات خدا در کجای زمین است؟

صحبت ها شد جوابهای مثبت و منفی بسیار داده شد.جوانی در گوشه ای نشسته و سخن نمی گفت او از فرزندان یکی از اوصیای پیغمبران بود.ذوالفرنین از مذاکرات آنها چیزی نفمید از این جوان پرسید:آیا تو اطلاعی داری؟گفت ای پادشاه علم این موضوع نزد من است.او شاد شد و از تخت پایین آمده و آن جوان را  نزد خود نشانید و با او تفقدی کرد و سر تا پا گوش شد تا به حرف های او گوش نماید.

ادامه دارد...

0-1

Contract All | Expand All

 
Add to your favourites

 

© 2006 TeleText. All rights reserved.